بذار عتراف کنم که دنیا بام بد تا می کنه
بذار اعتراف کنم که بد شانسی ها مال من بوده
بذار اعترف کنم این پسری که همه ی تلاشش خندوندن شماست پیریه که زندگی اون وتو سن 21 سالگی شکسته
بذار اعتراف کنم عشق یه پوشاله........ دروغ نقل و نبات مجلسه و من عروسک خیمه شب بازی هایی هستم که فقط با من و احساس من بازی می کنن
گاهی اوقات فکر می کنم احساسی ندارم
احساس می کنم چشمه ی احساسم خشک شده گاهی فکر می کنم شاید من اونی نیستم که الان بم نشون دادن شاید یکی تو یه خانواده ی دیگه و توی یه وضع دیگه ام و اینا همش یه خوابه و وقتی می خوام خودمو آروم می کنم میگم شاید فردا از خواب پا شدم.
وقتی اعصابم خورد میشه ............
چرا وقتی اعصابم خورد میشه دیگه هیچکی رو نمیشناسم چرا حتی خودمو هم نمیشناسم؟؟ چرا همیشه این فحشه که می خواد آرومم کنن و بقیه فقط یه تماشگرن و یا دارن فیم بازی می کنن؟؟؟
همه چی دروغه همه چی پوشاله همه این چیزایی که دور خودمون جع کردیم غیر از کاغذ های باطله ای بیش نیستن
حسم بد جووووووووووور گنده دوس دارم .......... دوس دارم........ بخدا نمی دونم چی دوس دارم دستام همین جوری دارن برا خودشون می نویسن اصلا بر چی دارم می نویسم وقتی کسی نمی فهمه چی دارم میگم؟؟؟؟؟؟
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده زنده خواب و بیدار نمی فهمه؟
کسی تنهاییمو از من نمی دزده
درد ما رو در و دیوار نمی فهمه
واسه ی تنهایی خودم دلم می سوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه؟
سکوت من در خودمه سکوت ما مثل منه
مرگ روزای بچگی از روز به شب رسیدنه
این حکات منه بخدا
نظرات شما عزیزان: