داشتم تو بالکن سیگار می کشیدم ساعت نزدیک 4 صبح بود که یه دفه بابام اومد بیرون نمی خواستم بفهمه دارم سیگار می کشم از بالا انداختمش پایین اما دودش مونده بود دیگه یه نگه بم انداخت گفت : برا چی چشات قرمزه
گفتم : نخوابیدم
گفت: برا چی نخوابیدی؟
گفتم: خوابم نمیبره
گفت: پس داری چیکار می کنی؟
- دارم اس ام اس میدم به دوس دخترم
- سیگار می کشی؟
- سرم انداختم پایین هیچی نگفتم
- گفتم سیگار می کشی
- آره
-یکی هم بده به من
سرمو بلند کردم نگاش کردم جدی بود
- تو که نمی کشی
- تو هم نمی کشیدی
- من واسه بدبختیام می کشم تو که سرت حسابی با زنت شلوغه
- منم واسه بدبختیای تو می کشم
یکی دادم بش
گفت: چیز دیگه ای هم می کشی؟ بگو می خوام بات بکشم می خوام پا به پا بات باشم
موندم چی بش بگم که از در بالکن رفت داخل یه سر زدم به مدیریت وبلاگم که کامنت خصوصی داشتم رفتم بازش کردم:
پدرت: تنها وقتی احساس تنهایی کن که پدرت زیر خاک و دستش از دنیا کوتاه باش
نظرات شما عزیزان: