هیچ راه گریزی نیست ما همه مجبوریم . مجبور به تحمل این زندگی نکبت بار . مجبور به دیدن این آدم های تکراری . مجبور به نقش بازی کردن مجبور به .....
من اما خسته ام . خسته از این همه اجبار
خسته از این همه تکرار . خسته از این همه تنهایی
خسته از خودم
حتی خسته از نوشتن کلمه خسته
به خیالت هرز می گویم نه ؟
کمی بفهم کمی گوش کن
کمی صدای موسیقیت را کم کن تا صدای ضجه ام به گوشت برسد . صدای کشیده شدن ناخنم به سنگ لحد زندگی
آرام آرام دارم جان می دهم ولی مرگی در کار نیست . من تمام می شوم . پیشاپیش روزی را می بینم که در تنهایی خودم پوسیده ام . نابود شده ام . مانند دود سیگار به فنا رفته ام .
کاش این تنهایی پایانی داشت . کاش جاده ای جز جاده مرگ انتظارم را می کشید . کاش این داستان پایانی جز پایان همیشگیش را داشت...
چیزی شبیه رویاهایم ....
آرزوها ....
خیال ....
نظرات شما عزیزان: