سلام تنهایی ام:
امروز پیش از آن که باشی در کنارم بودی . یار همیشگی ام حتی تو به خنده های مصنوعی ام خندیدی؟ چه کنم؟؟؟؟؟ غیر از خنده ای که به ناچار از لبانم بیرون می آید . حتی تو تنهایی ام را درک کردی آخر کسی جز تو خودت را درک نخواهد کرد . این اتاق.... تو ... و این وبلاگ تنها شریک دل تنهای من بودین. آه.....
چقدر دلم تنگ میشه بعضی وقتا چرا دلم اینقدر غمگین است انتظار چه کسی را می کشد؟ غصه ی چه کسی را می خورد؟ نمی دانم . هوا هوای یار قدیمی ام گریه است . باز دل تنگم باز اشک . خدایا میبینی صدامو می شونی این ترانه ی غمگین بدجور داره دلمو می چزونه بدجور تو ماتشم آخر این احساسات و این حال و هوا کار دسم میده باز خاطرات گذشته باز لذت دیدنش داره کار دسم میده... اما نه... اون دیگه گذشته اون دیگه رفته؟..... پس ........ پس اونی که کنار سالن داشت می خندید کی بود؟ ......... اههههههه ..... باز ذهن مریضم قاطی کرده به خاطر اثر قرصاس آره همینه بذار بخوابم اینطوری یکم استراحت می کنم ولی تو شاهد باش ...... تو شاهد باش که این دیوونه ی در قفس بی گناه است خودت بودی که زیر باران دلش را روحش را اسیر دو جفت نگاه جنگلی کردی گفتم باران........... چقدر دلم برای باران تنگ شده اونم باران رو دوس داشت ........... دارم می نویسم نمی دونم برای کی نمی دونم برا چی اما دوست دارم بنویسم ..... بنویسم و بنویسم تا جایی که این بارانی که از چشمانم می آید تمام شود. خستم می خوام بخوام کاش یکی اینقدر زجرم نمیداد تا اینقدر دلم تنگ نشه و دلم هوای یکی رو بکنه..............
نظرات شما عزیزان: